-
يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۴۴ ب.ظ
-
۱۲۷۲
از انسان فرزانه پرسیدند: معنای زندگی چیست؟
گفت: روزی در بازار میرفتم، یخفروشی را دیدم که دست خالی باز میگشت، یکی پرسید: «چه شده؟ هرچه یخ داشتی فروختی؟» گفت: «نخریدند، تمام شد.» یعنی زندگی مطاعی است که اگر به موقع و به قیمت نفروشی تمام خواهد شد.
پرسیدند: به چه بفروشیم؟
گفت: در بازار نشسته بودم، خطاطی شعری خوش بر کتیبه نوشته، بر دست گرفته بود تا بفروشد؛ گدایی او را گفت: «این هنر به چه میفروشی تا خسران بر عمر و هنرت نباشد؟» خطاط اندکی فکر کرد، کتیبه را به گدا احسان کرد و بازگشت.
باز پرسیدند: خسران عمر در چیست؟
گفت: کسی یخ به 5 سکه خریده بود و صبح به کمتر از 12 سکه نمیداد، چون ظهر شد و نیم یخ آب، فریاد میزد: «یخ به 5 سکه خریدهام، نیم آن به یک سکه بدهم، مبادا در همین نیز خسران نمایم».
پرسیدند: چه کنیم که خسران سهممان نگردد؟
گفت: مسافری را دیدم به سایه و کنار جوی آبی چنان دل بسته بود که از رسیدن به باغ پر گل و درختی که در آن نزدیکی بود باز ماند. دیگری را دیدم چنان از کنار زیباییها میگذشت که تمام عمر را در نرسیدن هدر داد. یکی در افسوس و ای کاش زندگی را باطل ساخت و یکی در ترس و شاید آینده. یکی چنان به خود توجه داشت که تنها ماند و دیگری چنان به دیگران توجه داشت که خود را از دست بداد. از اینان نباشید.